یادداشت: عبدالرضا یاری
در سالهای اخیر، سیاستهای ایالات متحده آمریکا در منطقه غرب آسیا، بهویژه در دوران ریاستجمهوری دونالد ترامپ، چهرهای متناقض از صلح و خشونت را به نمایش گذاشتهاند. ترامپ در حالی خود را میانجی صلح معرفی میکرد که در عمل، اسرائیل را به مثابه «سگ هاری» رها کرده بود تا بیمحابا به جان ملتها بیفتد.
اسرائیل با حمایتهای بیقید و شرط واشنگتن، به اقدامات نظامی گسترده، ترورهای هدفمند، تخریب زیرساختها و نقض حقوق بشر در فلسطین و سایر نقاط منطقه دست زد. این خشونتها نه تنها امنیت منطقه را تهدید کرد، بلکه زمینهساز نفرت و بیاعتمادی عمیقتری شد.
اما پس از دورهای از تشدید بحران، ترامپ با ژستی از یک مصلح، طرحهایی چون «معامله قرن» و توافقات ابراهیم را مطرح کرد؛ توافقاتی که نه بر پایه عدالت، بلکه بر اساس تحمیل قدرت و نادیدهگرفتن حقوق ملتها شکل گرفت. این نمایش صلح، بیش از آنکه راهحلی برای بحران باشد، تلاشی برای کسب اعتبار بینالمللی و شاید جایزه صلح نوبل بود.
واقعیت آن است که اسرائیل بدون حمایتهای مالی، نظامی و دیپلماتیک آمریکا، حتی در برابر گروههایی چون حماس نیز با چالشهای جدی مواجه است. وابستگی شدید تلآویو به واشنگتن، نشاندهنده آن است که قدرت اسرائیل نه از درون، بلکه از بیرون تأمین میشود. این وابستگی، مسئولیت مستقیم آمریکا در جنایات منطقه را برجسته میسازد.
در نهایت، باید پرسید: آیا صلحی که بر پایه خشونت، تحقیر و حذف شکل گیرد، میتواند پایدار و مشروع باشد؟ اگر آمریکا واقعاً به دنبال صلح در منطقه است، باید از حمایت بیچونوچرا از اسرائیل دست بردارد، حقوق ملتها را به رسمیت بشناسد و به جای نمایشهای دیپلماتیک، به عدالت و حقیقت پایبند باشد.