رضا موزونی- نویشنده و محقق
به بهانه روز ادبیات کودک ونوجوان
مادرم و مادربزرگم قصه های زیبایی برایم می گفتند. قصه ی «ملک جمشید»، «زیمل»، «مانگاهیول» و من عاشق متل شدم.
خودم را جای قهرمانهای قصه می گذاشتم و گاهی برایشان گریه می کردم.
اولین کتاب را قبل از هفت سالگی برایم خواندند و عاشق کتاب شدم.
از کتابخانه کوچکی کتاب می خریدم ومادرم می گفت پولهایت را بده چیزی بخور که جان بگیری!
قصه های کیهان بچه ها را دوست می داشتم و پزشکی بود در گواور که برای بچه هایش کیهان می خرید و روزهای جمعه یا سه شنبه مجله ها را با آشغالهایشان بیرون می گذاشت و من هر هفته آنجا پرسه می زدم برای کیهان بچه ها.
گاهی روی صفحه قصه، گوجه های له شده چسبیده بود!گاهی قصه ها ناتمام بودند و بقیه را باید منتظر شماره بعد می ماندم وشماره بعدی در کار نبود و خودم پایان شان را میساختم. از قضای روزگار سالها بعد، قصههای خودم در همین مجله چاپ شد!
در سال ۶۳ یک معلم خوب به نام آقای حسینی که والیبال هم خوب بازی می کرد، کتابی برایم خرید به اسم«قصه های خوب برای بچه های خوب» و قصه هایش را دهها بار خواندم.
رفتن به کانون شیرین ترین اتفاق زندگی ام بود. دور و برم همه کتاب بود و کتاب! و تقدیر ما را برد به انتشارات کل کانون وآشنایی با نویسندگان ادبیات کودکو ….
هنوز قصه را دوست دارم و برای بچه هایم قصه می گویم.تا الان تعدادی کتاب نوشته ام برای بچه ها و بعضی از آنها به زبانهای دیگر ترجمه شده اند.کتابهای سال نو تحصیلی که می خریدم ، اول کتاب فارسی اش را نگاه را میکردم وداستان وشعرهایش را می خواندم و الان هم این عادت را هنوز دارم وچند سال پیش دیدم یکی از قصه هایم در کتاب فارسی دانش آموزان چاپ شده است. من باور دارم گاهی یک کتاب سرنوشت انسانی را عوض می کند.از همه کتابهایی که خوانده ام ممنونم، تک تک برگهایشان را می بوسم و نویسندگان شان را عزیز می دارم.