• امروز : پنج شنبه - ۹ فروردین - ۱۴۰۳
  • برابر با : Thursday - 28 March - 2024
1

خیرتان نمی رسد شرتان چیست؟

  • کد خبر : 8695
  • 21 آذر 1398 - 6:28

چاقچی روی تخت کنار پنجره نشسته بود. کلافه تر از هر روز برگ های زیبای پاییزی حیات پشت قهوهخانه را نگاه می کرد. امروز از روزهای دیگری که می دیدمش ناراحت تر به نظر می رسید. رفتم و کنارش نشستم. گفتم: ها چیه؟ سگرمه هات رفته تو هم؟ باز هم رفتی دنبال کار و ناامید […]

چاقچی

روی تخت کنار پنجره نشسته بود. کلافه تر از هر روز برگ های زیبای پاییزی حیات پشت قهوهخانه را نگاه می کرد.
امروز از روزهای دیگری که می دیدمش ناراحت تر به نظر می رسید. رفتم و کنارش نشستم. گفتم: ها چیه؟ سگرمه هات رفته تو هم؟ باز هم رفتی دنبال کار و ناامید برگشتی؟ یا رفتی خواستگاری جواب رد دادند؟
گفت: نه بابا، با خانه دعوایم شده است .
گفتم: خانه!؟ با در یا دیوار؟ گفت: توهم حوصله داری؟ با پدر و مادرم حرفم شده. گفتم: برای چه با آن بنده های خدا چه مشکلی داری؟ گفت: به خاطر شرهایی که مسئولین برای ما درست کردهاند. گفتم: مسئولین چه کار با تو دارند؟
گفت : همین را بگو، همه کاری دارند. بگو؛ «کاری به کارتان نداریم، چکار به کارمان دارند».
مادرم همیشه پای اخبار استان می‌نشست، جدیدا هم که تلگرام روی گوشی اش نصب کرده و عضو کانال‌های خبری استان شده.
گفتم: اینها که دلیلی برای دعوا با پدر و مادر نمیشود. گفت: مسئولین آمار ایجاد اشتغال میدهند. مادر ساده من هم باور میکند. یکی از مسئولین گفته بود: فقط در یک بخش ۲۴ هزار و خردهای اشتغال ایجاد کرده ایم .آن یکی میگوید: ۵ هزار اشتغال ایجاد کردهایم و …
مادر و پدرم هم میگویند: تو دنبال کار نمی گردی اگر دنبال کار می رفتی حتماً یکی از این ده ها هزار نفری بودی که از اول سال سرکار رفته اند.
– زدم زیر خنده .
گفت: نخند تازه این اولش است. این بحث همیشگی است. به آن عادت کرده ام. همین چند روز پیش خبری خوانده بودند که «معتادین کرمانشاه شاغل می شوند». خواندن این خبر همان و شروع شدن سر کوفت های پدر و مادرم همان . پدرم می گفت: خاک تو سرت معتاد هم نشدی. مادرم می گفت: نمیشه خودت را بزنی به معتادی، بری شاید فکری برایت بکنند. پدرم می گفت: با این قیافه معتاد ها هم در جمع خودشان راهش نمیدهند. مادرم می گفت: حالا با یه بار کشیدن که معتاد نمی شوی. یک بار مواد بکش برو آزمایش بده نتیجه آزمایش را ببرد، شاید قبول کردند.

پدرم با قهقه گفت: اگر میدانی با یک بار کشیدن امکان دارد معتاد بشوی، رفیقی دارم معتاد است با خودت ببرش تا به جای تو بـ …شه تو لیوان.
هنوز تیکه انداختن و حرف زدن های رگباریشان تمام نشده بود که از خانه بیرون رفتم. آن روز خودم را کنترل کردم. ولی امروز دیگر نتوانستم. گفتم: امروز چه شد؟
گفت: دیروز توی خبرها به نقل از معاون استاندار نوشته بودند ۲۳ نفر بیکار رفته اند و برای مجلس ثبت نام کرده اند. از دیروز روی مخ من سوار شدهاند و پیاده هم نمیشوند.
میگویند: حداقل می رفتیم برای مجلس ثبت نام می کردی با این همه قوم، فامیل و رفیقی که داری احتمال رای آوردنت هم هست. رای هم اگر نمی آوردی باز خوب بود، می شد در سابقه کاری ات بنویسی کاندیدای دوره یازدهم مجلس.
مادرم می گفت: حداقل برای مدتی میتوانستم توی آرایشگاه و صف نانوایی پزت را بدهم و بگویم: گل پسرم کاندیدای مجلس شده بهش رای بدهید.
پدرم میگفت: یکی از این نماینده ها توی خواب هم نمی‌دید برود مجلس، باز شاهی روی شانه هایش نشست ثبت نام کرد و نماینده مجلس شد. شاید خدا هم تمام شانس و اقبال تو را برداشته تا سر این فرصت به تو بدهد. مگر چقدر پول برای ثبتنام میخواست؟ میگفتی بهت میدادم . این همه خرج دانشگاه کردم نتیجه هم نداشت.مادرم، اشک توی چشمهایش جمع شد، دوتا النگوی طلایش را آورد و گفت: روله اینها را نگه داشته بودم سر سفره عقد به تو بدهم. این هم یک جور نامزدی است. چه فرقی دارد. شاید سرنوشت تو را توی مجلس نوشته باشند. برو ثبت نام کن. خواست بگوید: شیرم را حلالت نمی کنم اگر ثبت نام نکنی که دادزدم و گفتم بس است دیگر.
-نمی دانستم بخندم یا ناراحت شوم ولی از ته دل درکش می کردم.
گفت: هر چقدر هم می گفتم بابا، مامان وقتش تمام شده اگر هم می شد من ثبت نام نمی کردم مگر رضایت می دادند.
مگر مجلس مسخره بازی است. بدبخت به سرداران مشروطه که برای این مجلس خون دادند.مجلس جای قانونگذاری است. باید متخصصین و دلسوزان حوزه های مختلف بروند و برای این کشور تصمیم بگیرند.
مجلس که جای پیدا کردن شغل و در آمد زایی نیست.
آنقدر گرم صحبت شدیم که فراموش کردیم آمده بودم قلیان بکشم. دیرشد بروم خانه از پدر و مادرم معذرت خواهی کنم عصبانی بودم خیلی ناراحتشان کردم.
-رفت ولی بار سنگینی روی دوشم گذاشت از آن موقع در فکرم که واقعا این مردم می دانند در مجلس چه خبر است و برای چه باید مجلس بروند؟مردم می دانند برای چه باید رای بدهند؟

لینک کوتاه : https://www.milkanonline.ir/?p=8695

برچسب ها

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.